چی شده خدا؟می خوای من را امتحان کنی؟می خوای ببینی چند مرده حلاجم؟می خوای ببینی تا کجا را یا خدا یا خدا گفتنم ترک نمی شه؟می خوای اعتراضما بشنوی؟می خوای هر شب شاهد نیایش و زاری من باشی؟شایدم می خوای کاریم کنی که به دنبالت نباشم و مث خیلیای دیگه بگم مگه خدا بیکاره ببینه من چی میگم! آره؟دنبال اینایی؟ خدا تو که می دونی من فقط تو را دارم و بس.تو که می دونی رازهای نا گفته ی من فقط با تو در میون گذاشته میشه.تو که می دونی من همیشه نا شکیبا بودم و همیشه از یه کانالی خودت هواما داشتی که زمین نخورم پس حالا عجیبه که حس می کنم پاهام رو زمینه و زیر بغلما کسی نگرفته و تنهای تنها توی برهوت زندگی حیرونم. می دونم که می بینیم.می دونم که نزدیکی.می دونم که با مهر نگام می کنی اما چرا هیچی نمی گی؟چرا ساکتی؟ چرا دستما نمیگیری؟می خوای راه رفتنا یادم بدی؟فکر نمی کنی واسه ی این بنده ی لوس که همیشه دستشا گرفتی یاد گرفتن راه رفتن اونم به تنهایی یه کمی دیره؟خدایا در توانم نیست. تنها ایستادنهم در توانم نیست چه برسه به تنها راه رفتن. دستما بگیرچون می ترسم.از رها شدن در این دنیایی که هیچ کس یار و یاورم نیست می ترسم.خدایا...... بعضی وقتا آدم خودش با کاراش با خواسته هاش با اصرار بیجابرای نگه داشتن همه ی اون چیزایی که فکر می کنه حقشه همه ی زندگیش را خراب می کنه.اونوقته که دیگه نمی شه دنبال مقصر بگرده و بتونه گناه را گردن کس دیگه ای بندازه و یه ذره دلش خنک شه. اینجور موقع هافقط دلش می خواد زمان را دور بزنه و به عقب برگرده اما افسوس که زمان رو به جلو حرکت می کنه و برگشتی هم تو کارش نیست. بعضی وقتا این آدم با بزرگواری و بخشش یه نفر می تونه بدون دور زدن زمان زندگیش را از سر بگیره و جای افسوس همه چیز را از نو بسازه اما حیف که بنده های خدا با اینکه روح خدا تو وجودشون دمیده شده از جنس خدا نیستند و مثل خدا چشم از اشتباهات آدم نمی پوشند و بخشش را معنا نمی کنند. شاید بنده های خدا چون بنده ی خدان نباید ازشون انتظار خداوار بودن را داشت؟!!!! خیلی وقته دنبالت می گردم.همه جا را گشتم.از همه هم پرسیدم اما همه فقط فکر می کنند که میدونن کجایی.هیچ کس نمیدونه.شایدم می دونه اما نمی تونه بیان کنه.شایدم می ترسه بگه.باورت می شه به خاطر این سوال چقدر حرف از مردم خوردم .چقدر مامانم گفته از بس نشستی پا اینترنت از دست رفتی . می دونی یه زمانی یکی می گفت تو لا بلای قرآن پیدا می شی.می گفت تو را حس می کنه.به قدری بهت نیاز داشتم که دست از سر اون بر نمی داشتم تا تو را بهم نشون بده.اما یواش یواش اونم بهم گفت خل شدم.گفت تو را از یاد بردم.از دستم فرار کردکه .... بگذریم...زن همسایمون خیلی خانوم گلیه می گفت تو مفاتیح دنبالت بگردم.تو مناجات ائمه.گشتم اما .... بعد سراغ کتابای روانشناسی رفتم.تو همه ی اماکن متبرکه همه ی مساجد که می گن خونته هم دنبالت گشتم. پای منبر روحانیون هم نشستم. همه می گن هستی.همه جاهستی.می گن گم نشدی.می گن مث آب روون تو روح همه جاری هستی اما چرا من نمی تونم بفهممت. چرا تو روحم حست نمی کنم.اگه من از تو پر باشم که نباید این باشم که.نباید اینقده کم تحمل اینقده ناامید اینقده گنهکار باشم . اگه من از جنس توام اگه تو تو وجود خود منی پس کجایی..نه نه نه نمی گم ولم کردی..می دونی که می دونم همیشه منا رو دوشت حمل کردی.من همه ی داشته هاما مدیون توام نه خودم .اما من می خوام لمست کنم.می خوام حست کنم.می خوام باهام حرف بزنی.می خوام نوازشم کنی.مگه تو از مامانم مهربونتر نیسی؟پس خودتا نشونم بده. خدا من تو را می خوام.با تمام وجودم می خوامت.این خواسته ی زیادیه؟؟؟؟؟؟ دیروز وقتی دیدم حوصله کاری را ندارم و خیلی کسلم یهو به سرم زد که برم کتابفروشی و چند تا کتاب بخرم. سریع آماده شدم و راه افتادم.تو کتابفروشی از دیدن اون همه آدمی که مثل خودم دنبال کتاب اومده بودن واقعا به وجد اومدم. از بین اون همه کتاب یکدفعه چشمم به جلد سوم کتاب گفتگو با خدا افتاد.از اونجایی که قبلا قسمتهایی از دو جلد اولش را خونده بودم وخوشم اومده بود اونا برای خرید کاندید کردم. بعدشم دو سه جلد کتاب دیگه برداشتم و با فروشنده حساب کردم و به خونه برگشتم. لباساما عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم و شروع به خوندن کردم.یه جاهایی از کتاب واقعا به دلم نشست.مثلاً این قسمت: دیگران را در پایبند بودن به پیمانهاآزاد گذاشتن ومجبور به ادای تعهدی نکردن ممکن است در کوتاه مدت کاری به ضرروزیان تو به نظر برسد ولی در دراز مدت هرگز به تو صدمه نخواهد زد.زیرا وقتی تو به دیگری آزادی عمل می دهی در واقع به خودت آزادی می دهی . وهمین تو را از درد وغم لطمه وارد شدن به وقار و حس ارزشمندی ات که معمولاً درپی فشار تو به فردی برای پایبند بودن به عهدش پیش میآید رهامی سازد. صدمه در دراز مدت به مراتب زیانش بیشتر از ضرر کوتاه مدت است و این را هر کسی که دیگری را مقید به انجام پیمانی نموده کشف کرده است. من که واقعاً به این نتیجه تو زندگیم رسیده بودم واسه همین خیلی این تیکه به دلم نشست. امروز وارد گرمترین ماه تابستون شدیم.ماه داغ و پر مناسبت مرداد.آخه امسال ماه مرداد با مبعث رسول و نیمه ی شعبان و میلاد امام حسین وامام سجاد وعلمدار کربلا مزین شده. اما علاوه بر این مناسبتها که امسال مرداد ماه را دوست داشتنی تر کرده تولد خیلی از دوستها وعزیزای من هم تو این ماهه. واسه همین من امروز که اول این ماهه تولدشونا بهشون تبریک میگم وبراشون آرزوی موفقیت می کنم.
نوشته شده در شنبه 87 مرداد 12ساعت
1:6 عصر توسط الف| نظرات شما () |
نوشته شده در پنج شنبه 87 مرداد 10ساعت
8:54 عصر توسط الف| نظرات شما () |
نوشته شده در پنج شنبه 87 مرداد 10ساعت
1:10 صبح توسط الف| نظرات شما () |
نوشته شده در دوشنبه 87 مرداد 7ساعت
12:36 عصر توسط الف| نظرات شما () |
نوشته شده در سه شنبه 87 مرداد 1ساعت
1:15 عصر توسط الف| نظرات شما () |